جدول جو
جدول جو

معنی شیخ زاده - جستجوی لغت در جدول جو

شیخ زاده
(شَ دَ / دِ)
سابقاً ترکهای عثمانی این کلمه را بر واعظ مسجد جامع اطلاق میکردند. (از دائره المعارف اسلامی)
لغت نامه دهخدا
شیخ زاده
(شَ دَ)
شیخ اوغلی، فرزند شیخ صفی الدین اردبیلی. لقبی که هر یک از پادشاهان صفوی را میداده اند. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل شیخاوند). رجوع به شیخ اوغلی و شیخاوند شود
نقاش و مینیاتورساز ایران در قرن دهم هجری. وی شاگرد بهزاد بود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش زاده
تصویر پیش زاده
آنکه پیش تر متولد شده، نسبت فرزندی که زنی از شوهر سابق خود داشته باشد با شوهر فعلی او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریگ زاده
تصویر ریگ زاده
سقنقور، جانوری دوزیست شبیه سوسمار دارای چهار دست و پا و دم کوتاه که قدش تا ۲۵ سانتی متر می رسد، ریگ ماهی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ /دِ)
سقنقور. (ناظم الاطباء). ماهی سقنقور. (فرهنگ جهانگیری). جانوری ذوحیاتین شبیه سوسمار. (از یادداشت مؤلف). ماهیی است که در ریگ می رود، چنانکه ماهی در آب، و گویند سقنقور است. (انجمن آرا) (ازبرهان) (آنندراج). رجوع به سقنقور و ریگماهی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ)
نام محلی کنار راه رامسر به لنگرود میان دریاپشته و قاسم آباد در 494400 گزی تهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ / دِ)
که میخ بر آن کوفته باشند. آنچه میخ بدان زده باشند: کفش میخ زده، تختۀ میخ زده. رجوع به میخ زدن شود، سکه زده. مسکوک. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به میخ و میخ ساختن شود.
- زر میخ زده، زر مسکوک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ / دِ)
فرزند کی. شاهزاده:
کی منم کی برد مخالف، تاج
جز به کی زاده کی دهند خراج ؟
نظامی.
رجوع به کی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عِ دَ)
منطقه ای در ساحل شرقی رود خانه نیل بمصر که از نظر وجود آثار باستانی در آن منطقه اهمیت فراوان دارد. در این منطقه پیکره ها و آثار بسیاری از عهد اخناتون و معبد بزرگ رامسس دوم وجود دارد. (از الموسوعه العربیه المیسره)
لغت نامه دهخدا
(اَ بو یَ ؟)
عبدالحلیم بن محمد (مولی...). متوفی بسال 1013 هجری قمری او راست: تعلیقه ای بر اشباه و نظائر ابن نجم و نیز شرحی بر هدایه فی الفروع تألیف برهان الدین علی بن ابی بکر المرغینانی الحنفی. (کشف الظنون). و رجوع به عبدالحلیم اخی زاده شود
یحیی بن عبدالحلیم. متوفی بسال 1020 هجری قمری او راست: رسالۀ بحریه
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
در گناباد خراسان ناپسری را گویند. در کرمانشاه ان زاده گویند. در کردستان نیز هنه زا گویند
لغت نامه دهخدا
کودکی که به هنگام شیرخوارگی کم شیر خورده و لاغر و نزار شده باشد، جمع شیر زدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
یخ بسته منجمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر زاده
تصویر پیر زاده
فرزند پیر وشیخ ومرشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریگ زاده
تصویر ریگ زاده
سقنقور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو زاده
تصویر دیو زاده
بچه دیو دیو نژاد، اسب قوی هیکل و تیز دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیک زاده
تصویر بیک زاده
بغزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش زاده
تصویر پیش زاده
آنکه پیشتر متولد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
Frosty, Frozen, Freezing, Frostily, Frozenly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
gelé, glaciellement, glacé, congelé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
冰冻的 , 冰冷地 , 霜冻的 , 冷冻的 , 冰冻地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
baridi, kwa baridi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
얼어붙은 , 얼음처럼 , 서리 낀 , 얼린 , 얼어붙어
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
donmuş, donmuş bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
জমে যাওয়া , বরফের মতো , তুষারপাত , জমে যাওয়া , জমে থাকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
जमा हुआ , हिमांकित रूप से , बर्फीला , जम गया , जमा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
bevroren, ijskoud
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
congelato, gelidamente, gelato, ghiacciato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
gefroren, frostig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
замерзлий , морозно , морозний , заморожений , заморожено
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
замороженный , морозно , морозный , замороженно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
zamrożony, mroźno, mroźny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
congelado, heladamente, helado, congeladamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
congelado, geladamente, gelado, congeladamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یخ زده
تصویر یخ زده
凍った , 冷たく , 霜の , 凍ったように
دیکشنری فارسی به ژاپنی